کرامات شهدا
09 آذر 1393 توسط ونايي
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است
زمان جنگ برادری از مازندران می خواست اعزام شود مادرش هی می گفت :ننه کی بر می گردی ؟یهک نگاهی کرد سر سفره گفت:ان شاالله عروسی دختر عمو بر می گردم .دختر عموش هشت ساش بود .همه خند… بیشتر »